برشی نازک و خیلی کوچک، از ماجرای کفش و لباس‌های من

قبلاً، وقتی روی کفشم، یه گرد و خاک مختصری می‌افتاد، در وسط پیاده‌رو هم که می‌بودم، خم می‌شدم و با انگشتم یا با دستمال کاغذی، پاکش می‌کردم؛ آدم، به‌نوعی، دچار وسواسی می‌شد اما در این‌مدت، راحت بودم از این سوسول‌بازی‌ها و گرد و خاک نشسته در روی کفشم، طوری که می‌شد حتی مطلبی را هم روش نوشت و حتی خطاطی هم کرد، منو برنمی‌انگیخت برای خم‌شدن، پاک‌کردن یا واکس‌زدن، هیچ اهمیتی نداشت برام.